سرنوشت

یک سالو نیمه که زیر یه سقف مشترکیم ... راستی عشق مث آب اگه یه جا بمونه می گنده؟؟

سرنوشت

یک سالو نیمه که زیر یه سقف مشترکیم ... راستی عشق مث آب اگه یه جا بمونه می گنده؟؟

پست ثابت

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ب.ظ

تصمیم گرفتم اینجا رو برای خودم داشته باشم ...


دیشب اقای همسر رو تست کردم یه مطلبی نوشته بودم 

بهش نشون دادم و خوند ...

دیگه هیچ حرفی در موردش نزد ...

انگار نه انگار :|


وقتی نظری در مورد حرفام نداشته باشه 

پس نیازی نیست که ادرس وبمو بدونه یا بخونه ...

البته اینقد من سهل انگارم که احتمالا یه روزی، روزگاری اینجا باز باشه و ببینه


آقای همسر اگه احیانا اینجا رو پیدا کردی، 

هیچ به روی خودت نیار و رمز و ... هم درخواست نکن :)

باتشکر از لطف شما :) 


  • وح یده

تغییر آدرس وبلاگ

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۶ ق.ظ
اصولا تو زندگی ما دو تا واژه خصوصی تعریف نشده، مثلا موبایل منو همسر نداریم، هر موقع بخوام می تونم موبایلشو بردارم و داخلش  سرک بکشم یا برم تو فیسش! یا برم تو تلگرامش یا تو اکانت های دیگش!! و همین طور متقابلا همسر هم می تونه همین کار ها رو بکنه و کلا رمز های همدیگه رو می دونیم ... با این که دو لپ تاپ داریم، ولی لپ تاپ منو تو نداریم!! 
منطقه خصوصی من همین وبلاگ بود!! با این که چیز خاصی ننوشته بودم ولی همش احساس می کردم به همسر خیانت کردم که بعد از n سال یه چیز خصوصی واسه خودم دارم!! همین که یادم رفت از تو هیستوری پاکش کنم همسرجان پیداش کرد!!!! همرو خوند!! گفتم که رمزای هم رو هم می دونستیم رمز بیان رو حدس زد و درست بود!! رمز مطالب خصوصی رو از پیج مدیریت برداشت !! و خوند!! 
وقتی ازش گلایه کردم که تو پست اول نوشته بودم که اگه اومدی نخون!! فقط خندید!!
البته 70 درصد مشکلات زندگیمون از همون موقع ها حل شد!!
منم از امکانات بیان استفاده کردم و ادرس وب و رمزش رو عوض کردم!! تا ثابت کنم که اینجا منطقه خصوصی منه!!
و بعد از اون رمز جدیدم!! یادم رفت تا دیروز که لازمش داشتم!!
بعد از کلییییییییییییییییی آزمون و خطا تونستم بازیابیش کنم :)
مبارکم باشه :دی




  • وح یده

تپلی

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۲۵ ب.ظ

چند روزه سرماخوردم و خونه نشین هستم!!

امروز حالم بهتر شده!!


همسرجان کلی مراقب کردند تا حالم به اینجا رسید!!

و دو ساعت پیش دلم بستنی خواست!!

و دعوت بستنی داخل فریزر را اجابت کردم!

اول گفتم فقط یه کمی می خورم!!

بعد گفتم گلوم که خوبه !! بستنیشم زیاد سرد نیست!!

اوووووم

خوردمش!!

خدارو شکر که مادرم + همسرجان اینجا رو نمی خوانند!!

  • وح یده

ابرو!

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۱۰ ب.ظ

گند زدم به یکی از ابروهام!! قرار بود تا عید نرم ارایشگاه !! خواستم خیلی هم نامرتب نباشن!! 

کاملا متفاوت شدن 

یکیش واقعا خوب شده ... 

یکیش حال به هم زن!!

ازت می پرسم کدوم ابروم بهتره؟

اولش می خندی!! (فک کنم اصلا نفهمیدی که با هم تفاوت دارن!!)

بعد اشاره می کنی به گند کاری من و می گی این!!

من که الان از تعجب شاخ در اوردم دقیق نگات می کنم ببینم مسخره می کنی ؟؟ آیا؟؟

می بینم نه!!!

اخه چطور می شه یه ابرو نصفه که نصف تاجش نیست! و کلا نصفس!! رو ترجیح داد به یه ابروی پهنو خوشگل و با تاج!!


داریم؟؟؟ می شه؟؟


چطور می شه یه نفر گاهی اونقد ریز بینه که تفاوت خیلییییی کوچیک بین دو تا خط چشم من رو رو هوا می زنه!! (کلا خط چشم رو نمی تونم عین هم دربیارم!! به نظرم مدل چشمام کلا فرق دارن با هم دیگه!!) و گاهی ....!!

  • وح یده

اشتباه بزرگ

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۵۳ ب.ظ

یه اشتباه بزرگ!! 

اصلا سالگرد ازدواجمون یه ماه پیش بوده!!

و چون مراسم انچنانی و شاید کادوی آنچنانی نگرفتم، یادم رفته بود!!


بخاطر اشتباهم جلوت کم نیاوردم !! ولی بهم خندیدی!!

یادم نمی ره سالی که تولدت فراموشم شده بود!! ذقیقا همون روزم دعوا کرده بودیم ...


ما چرا اینقد دعوا می کنیم آیا؟؟

یعنی می شه یه روزی آتش بس اعلام کنیم برا همیشه؟؟ !! فک نکنم!!


  • وح یده

سالگرد ازدواج

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ب.ظ

دیروز که اون دعوای وحشتناک رخ داد!! سالگرد عروسیمون بود!!!

و اصلا اینو نفهمیدی !! منم نگفتم !!

  • وح یده

دعوا - زندگی شور !!

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ب.ظ

چند وقتیه که چشمام و سرم درد می کنه !!

احساس می کنم دارن ضعیف می شن

نمی تونم زیاد جلوی کامپیوتر بشینم !!


شنبه رو کلا خونه بودم و منتظر بودم تا همسرجان شب از راه برسن ...

که از وقتی رسید غرغر کرد ... منم ضدحال خوردم و همه حس های خوبم پرید!!


داشتیم با هم گیم بازی می کردیم و میوه می خوردیم که دیدیم میوه تموم شده !! 

یه هویی گفت پاشو بریم میوه بخریم ...

منم گفتم اصلا حس پیاده روی ندارم ... 

و عالی جناب حس پیاده روی داشتن ....

رفتیم پایین، ایشون فکر می کردن که قراره پیاده بریم و من فکر می کردم قراره با ماشین بریم ... 

وقتی من گفتم با ماشین نمی یام اعصابش خرد شد و تو راه محکم قسمت جلوی ماشینو کوبید به جوی آب!! و گفت اعصابم خرابه و اصلا هیچ چی نمی بینم الان و .... 

منم اعصابم خرد تر شد و زدیم به تیپ و تاپ هم و .... اساسی دعوا کردیم و اشک دم مشک من هم در اومد !! سر هیچ چی!! من حق نداشتم بگم حس پیاده روی ندارمممم؟؟؟؟ 

دو ماهه می گفتم بیا بریم پیاده روی، قبول نمی کرد!! الان که من حسشو نداشتم گیر داده بود که پیاده بریم ...

اینجور وقتا که می بینم سر یه چیز خیلی کوچیک اینقد به هم می ریزه، دیونه می شم .... و بیزار می شم از زندگیمون ....

همسرجان خوش رفتاری که با من داره رو با هیچ کس نداره ... 

و همین طور بدرفتاری رو که با من داره رو با هیچ کس نداره ...

دوس داشتم اینو بنویسم شاید یه جایی قبول کنم اشتباه دعوای دیروز از من بوده ... ولی واقعا من کاری نکردم و اخلاق ایشونه که ...ه 

:(


بعد از دعوا هم هر چی خواست درموردش حرف بزنه گفتم نمی خوام چیزی بشنوم ... به اندازه کافی ناراحت هستم ...

قبلنا هر چی دلخوری داشتیم حرف می زدیم و خالی می شدیم ولی الان .... 


  • وح یده

عید فطر و تعطیلی ها

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ق.ظ
عید تون مبارک باشه :)
هر چند خیلی تاخبر دارم:|

اواخر ماه رمضون بار و بندیلو جم کردیم و دوتایی رفتیم شمال غرب ... چقد سرد بود هوا ....
قزوین و زنجان و اردبیل و آذربایجان غربی و شرقی

وقتی برگشتیم دوتایی سرما خوردیم 
چه عاشقانه :دی

البته بیشتر سرماها رو من خورده بودم و آقای همسر حالش خیلی بهتر بود.

در حدی حالم بد بود که نه می تونستم گوشی دستم بگیرم نه به لپ تاپ نگاه کنم ...
سرم گیج می رفت و چشم هام و سرم همراه بقیه اعضای بدنم درد می کردن :(

روز اول سرماخوردگیم فقط دراز کشیده بودم... 
آقای همسر قشنگ مراعات منو کرد
شب که اومد با همه خستگیش همه ظرفا رو شست 
دوبار دمنوش دم کرد
آشپز خونه رو تمیز کرد
همه ظرفا رو سرجاشون گذاشت
دوبار برام دمنوش درست کرد که بخور بدم
جیگر کباب کرد
و من همراه عذابی که می کشیدم حس خیلی خوبی داشتم :|
حتی وقتی جیگری که می خوردم حزه زهر مار می داد :( مزه خوشبختی تو دهنم شیرین شیرین بود.

مهم نیست که از روز بعدش دیگه دست به هیچ کاری نزد ... 
فقط هی می گفت پاشو بریم دکتر، اینچوری خوب نمی شی تو .... پاشو .... پاشو ....
مهم نیست بعدش چنان با هم درگیر شدیم که ....

آخه وقتی یه ادم اینقدرررررر می تونه خوب و دوست داشتنی باشه ... چرا باید فقط یه روز در سال ؟؟

  • وح یده

خوشبختی یعنی این که ....

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ب.ظ
وارد ایستگاه مترو می شیم ...
برای این که با هم هماهنگ شیم که کجا باید پیاده شیم
آقای همسر واگن آخر اقایون سوار می شه 
و بنده واگن اول خانما

و در طول مسیر هی نگاش می کنم که نگام کنه 
ولی دریغ از یه نگاه کوچیک به سمت واگن خانما

خداجون شکرت :*
  • وح یده

نون خامه ای

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۹ ب.ظ

پریشب تو یه فیلمی داشتن نون خامه ای می خوردن

منم که یه هو همه چی دلم می خواد

گفتم واییییییی نون خامه ای P:

و فرداش آقای همسر با کلی نون خامه ای+زولبیا و بامیه تشریف اوردن که بعد افطار همش تموم شد :| 

البته زولبیا بامیه زیاد دوس ندارم D: اونا موندن

عاشق این کاراشم که یادش می مونه چی دوس دارم

با این که موقع خوردن خامه ها کلی عذاب وجدان داشتم :|

باورم نمی شد بتونم اون همه نون خامه ای رو بخورم :)

دیگه وقتشه که به توانایی هام ایمان بیارم....

  • وح یده

مشکل اول

چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۸ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۱۸
  • وح یده