سرنوشت

یک سالو نیمه که زیر یه سقف مشترکیم ... راستی عشق مث آب اگه یه جا بمونه می گنده؟؟

سرنوشت

یک سالو نیمه که زیر یه سقف مشترکیم ... راستی عشق مث آب اگه یه جا بمونه می گنده؟؟

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دعوا - زندگی شور !!

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ب.ظ

چند وقتیه که چشمام و سرم درد می کنه !!

احساس می کنم دارن ضعیف می شن

نمی تونم زیاد جلوی کامپیوتر بشینم !!


شنبه رو کلا خونه بودم و منتظر بودم تا همسرجان شب از راه برسن ...

که از وقتی رسید غرغر کرد ... منم ضدحال خوردم و همه حس های خوبم پرید!!


داشتیم با هم گیم بازی می کردیم و میوه می خوردیم که دیدیم میوه تموم شده !! 

یه هویی گفت پاشو بریم میوه بخریم ...

منم گفتم اصلا حس پیاده روی ندارم ... 

و عالی جناب حس پیاده روی داشتن ....

رفتیم پایین، ایشون فکر می کردن که قراره پیاده بریم و من فکر می کردم قراره با ماشین بریم ... 

وقتی من گفتم با ماشین نمی یام اعصابش خرد شد و تو راه محکم قسمت جلوی ماشینو کوبید به جوی آب!! و گفت اعصابم خرابه و اصلا هیچ چی نمی بینم الان و .... 

منم اعصابم خرد تر شد و زدیم به تیپ و تاپ هم و .... اساسی دعوا کردیم و اشک دم مشک من هم در اومد !! سر هیچ چی!! من حق نداشتم بگم حس پیاده روی ندارمممم؟؟؟؟ 

دو ماهه می گفتم بیا بریم پیاده روی، قبول نمی کرد!! الان که من حسشو نداشتم گیر داده بود که پیاده بریم ...

اینجور وقتا که می بینم سر یه چیز خیلی کوچیک اینقد به هم می ریزه، دیونه می شم .... و بیزار می شم از زندگیمون ....

همسرجان خوش رفتاری که با من داره رو با هیچ کس نداره ... 

و همین طور بدرفتاری رو که با من داره رو با هیچ کس نداره ...

دوس داشتم اینو بنویسم شاید یه جایی قبول کنم اشتباه دعوای دیروز از من بوده ... ولی واقعا من کاری نکردم و اخلاق ایشونه که ...ه 

:(


بعد از دعوا هم هر چی خواست درموردش حرف بزنه گفتم نمی خوام چیزی بشنوم ... به اندازه کافی ناراحت هستم ...

قبلنا هر چی دلخوری داشتیم حرف می زدیم و خالی می شدیم ولی الان .... 


  • وح یده

عید فطر و تعطیلی ها

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ق.ظ
عید تون مبارک باشه :)
هر چند خیلی تاخبر دارم:|

اواخر ماه رمضون بار و بندیلو جم کردیم و دوتایی رفتیم شمال غرب ... چقد سرد بود هوا ....
قزوین و زنجان و اردبیل و آذربایجان غربی و شرقی

وقتی برگشتیم دوتایی سرما خوردیم 
چه عاشقانه :دی

البته بیشتر سرماها رو من خورده بودم و آقای همسر حالش خیلی بهتر بود.

در حدی حالم بد بود که نه می تونستم گوشی دستم بگیرم نه به لپ تاپ نگاه کنم ...
سرم گیج می رفت و چشم هام و سرم همراه بقیه اعضای بدنم درد می کردن :(

روز اول سرماخوردگیم فقط دراز کشیده بودم... 
آقای همسر قشنگ مراعات منو کرد
شب که اومد با همه خستگیش همه ظرفا رو شست 
دوبار دمنوش دم کرد
آشپز خونه رو تمیز کرد
همه ظرفا رو سرجاشون گذاشت
دوبار برام دمنوش درست کرد که بخور بدم
جیگر کباب کرد
و من همراه عذابی که می کشیدم حس خیلی خوبی داشتم :|
حتی وقتی جیگری که می خوردم حزه زهر مار می داد :( مزه خوشبختی تو دهنم شیرین شیرین بود.

مهم نیست که از روز بعدش دیگه دست به هیچ کاری نزد ... 
فقط هی می گفت پاشو بریم دکتر، اینچوری خوب نمی شی تو .... پاشو .... پاشو ....
مهم نیست بعدش چنان با هم درگیر شدیم که ....

آخه وقتی یه ادم اینقدرررررر می تونه خوب و دوست داشتنی باشه ... چرا باید فقط یه روز در سال ؟؟

  • وح یده